ستاره ای هستی در آسمان شبم از تمام کهکشان ها گذر کرده ام تا منظومه ای به زیبایی لبخندهای تو ببینم تا زمین روی پولک نشان زیبایی ات بدرخشد تو، روی دست های من هر شب نقشی دوّار می زنی از پریزادی که حوصله ام را فرسنگ ها طی کرده است لابد دوستت دارم هنوز که هنوز فکر می کنم از هزار و صد نسخه ی این شعر یک نسخه را تو به خانه می بری و تو تنها تو می فهمی چند جای این شعرخط خورده است شب بخیرهایم را برایت بوسه بوسه ڪَـلستان میڪنم تو فقط مرا عاشقانه تڪرار ڪن تا عطر بهار نارنج ِ دوستت دارمهایم را طورے برایت پیله پیله پروانه می ڪنم ڪه تا خودِ شب من باشم و تو باشی و فداے تو شدن تو باید با من حرف میزدی من محتاج یک جمله بود جملهای از توکه مرا از آغوشِ زنجیرهای نَنوشتن برهاند باید با من حرف میزدی تا چیزی مینوشتم کلید ادامهی زندگی در حنجرهی تو بود در صدای تو تویی که در من من را گُم کرده بودی در تن فکرهای هرشبهام باز هم جای خالی ات خالیست فقط بگو خدا تو را برای من ساخت؟ یا مرا برای تو ویران کرد؟ کدام؟
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|